برگ
گهواره بوی خون دارد
مرگ روی پل عابر راهگیری می کند
چراغها خاموش
بهار بی باران
ماه پشت ابر می تابد
کودک گریه اش را به صوت می نوازد
گربه چشمانش را با پشت دست می لیسد
در حضور سگ
سنگ روی سنگ لیز می خورد غلت میزند
غبار گلو را می آزارد
سرفه آنقدر کوتاه است که گوش نمی بیند
بطری ها ردیف شده اند
آب غوره ها رنگ باخته اند
گیاه به گناه رویش معترف است
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home